جدول جو
جدول جو

معنی چرب شیر - جستجوی لغت در جدول جو

چرب شیر
(چَ)
آنکه شیرش دارای چربی است. انسان یا حیوانی که شیرش چربی دار است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرب کار
تصویر چرب کار
کسی که غذای چرب مانند آبگوشت، کباب و مانند آن ها بپزد، صنف کله پز و دیزی پز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب تر
تصویر چرب تر
پر روغن تر، روغن دارتر، کنایه از بیشتر، افزون تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرب گیر
تصویر ضرب گیر
کسی که تنبک می زند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
طعام لذیذ و خوش مزه. (ناظم الاطباء). غذای چرب و شیرین. خوراک چربی دار و شیرینی دار
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز که در 58 هزارگزی خاوراردکان و یک هزارگزی راه فرعی خانیمان به پل خان واقع است. جلگه است با هوای معتدل و 71 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
آنکه با ضرب اصول نگاه دارد
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
قصبۀ مرکزی بخش دهستان دیزجرود از شهرستان مراغه، واقع در 35 هزارگزی شمال باختری مراغه به دهخوارقان. ناحیه ای است کوهستانی. آب و هوای آن معتدل است. 4469 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصولات آن کشمش، غلات، بادام، میوه جات وشغل اهالی زراعت و کاسبی و صنایع دستی آنها جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. مختصات آن: طول 45 درجه و55 دقیقه، عرض 37 درجه و 28 دقیقه، ارتفاع 1330 متر، اختلاف ساعت با تهران 21 دقیقه و 36 ثانیه است. ادارات پست و تلگراف و تلفن و بخشداری و شهرداری و دارائی و کشاورزی و بهداری و آمار و ژاندارمری و محضر رسمی و دبستان دارد. آثار قدیمی یک امامزاده زیبا که زیارتگاه است دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ یِ)
تره ای است که بغایت تلخ بود. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). تره ای باشد شبیه تبرخون (ترخون) لیکن به غایت تلخ است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ تَ دَ)
پرروغن شدن. باروغن شدن. روغندار شدن، زیاد شدن. اضافه شدن. فزون شدن. بیشتر شدن وزن چیزی، روغن آلود شدن جائی یا چیزی. ناپاک و کثیف شدن. بچربی آلوده شدن، چاق و فربه شدن. پیه دار و چربی دار شدن
لغت نامه دهخدا
(چَ)
آنکه غذای چرب پزد چون دیزی پز و کله پز و مانند اینها: جملۀ خلایق را بشمشیر برد از اسفاهی و حواشی و هر حلواگر و چربکار و نانوا و قصاب و خوردنین پز که در شهرها و قصبه ها بود آنجا فرودآورد. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
قریه ای است در یک فرسخی مرو. (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 125) (مراصد الاطلاع). قریه ای است از مرو در چند فرسخی آن پهلوی درواق. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ)
کنایه از تازیانه باشد. (برهان) (آنندراج). تازیانه. (ناظم الاطباء) ، دوال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر شیر
تصویر پر شیر
که شیر بسیار دهد: گوسفند پر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرف شیر
تصویر ظرف شیر
سیس شیرخوری
فرهنگ لغت هوشیار
نقطه ی دور
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی که شیره ی آن را در شیر گاو و گوسفند ریزند و از آن
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی بوته ای با برگ های سرخ، گل زرد و ساقه ی نرم که داخل آن
فرهنگ گویش مازندرانی
چقدر فاصله، کلمه ای است که در مقام پرسش و آگاهی از دوری
فرهنگ گویش مازندرانی